فـَــــــراتـــــر از 20000 هــــِرتس !

فراتر از صوت،جایـے که اصوات شنیده نمےشوند...جایـے سراسر سکوت و آرامش!

آآآآآآآخ که چقددد دلتنگ بودم !  اینجا مآمن من بود...

هنوزم هست انگار ! خیلی خوشحالم که اینجا پیداش شد دوباره

بشه که فرار کنم از این حالم..از غوغای ظالمانه سرنوشت...که برگردم به خودم !

هیچی یادم نیس..انگاری این 3-4 سال یه فراموشی منو با خودش برده بود .به جایی که متعلق بهش نبودم اما نمیدونم چطوری توش موندم!

میخوام برگردم به همون دوران..یه دختر نوجوون که عاشق پسر همسایه بود!

اینقد سختی ندیده بود ..اینقد توی دوراهی نمونده بود! اینقد کتاب نخونده بود و عاقل نبود..

نوشتن یادم نیست ولی شاید بشه که برگردم هآن ؟!!!

 

*اصلا هنو کسی هس اینجا سر بزنه؟!! منو یادشونه یا اینقد غرق شدن توی روزگار و گوشی و مجازی و ...

***بهتر که کسی منو یادش نمونده باشه و نباشه..برا دل بیچاره مونده ی خودم بنویسم!

- به وقت ِ 17 شهریور 1397 ساعت 6 و نیم عصر :))

شنبه ۱۳۹۷/۰۶/۱۷ 18:33 فرکانس ِ گاما

وقتی درخت پیر آرزوهایم شکوفه میکند  !

.

.

وقتی با سرعت هرچه تمام تر از گذشته فرار میکنی،غافل از اینکه او تند تر در پی تو دویده بوده است ‍...!

.

.

وقتی آهنگی بی کلام در یک شب ِ نه چندان سیاه ، نه چندان سپید ؛کلامی بر زبان می آورد دیدنی !

.

.

و وقتی همان آهنگ و خاطره ی هرچند کوتاه آن شب تا صبح،خواب را از شب و صبح ت میگیرد...

.

.

نمیدانم این ها نشانه چیست ؟

 

شاید نباید آن شب تنها قصد رفتن می کردم ...

 

نمیدانم چرا درست بعد از کلی تلاش و زجر و تنهایی کشیدن برای فراموشی یک خاطره ی عظیم؛

 

سر بزنگاه ،یک نگاه ِ نه چندان خیره مرا با تمام قدرت از روی زمین ام میکشاند و تا سر حد ِ جنون میبردم تا گذشته ....

 

گذشته ای نه چندان دور ، نه چندان نزدیک ........

از آن شب آن چنان همان آهنگ و همان نگاه نه چندان غریبه مرا به ناخودآگاهم برده که پیدا شدنم در ناکجاآباد باشد شاید ..!

 

قبل تر ها نمیدانستم ؛

 

گاهی یک دوست میتواند تورا چقدر به عمق وجودش بکشاند و شاید تورا  محبوس کند در ماورای اندیشه اش؛

 

و حتی خودت هم ندانی که کشیده شده ای به ماورای  یک زندان  ...!

 

یک زندان تاریک و به جرم مرور دوباره خاطرات ..!

 

نمیدانم ...

 

ولی نشانه، هرچه که هست ،

 

نشانه ی آمدن یک دوست است ...دوستی نه جندان آشنا ، نه چندان غریبه  !

شنبه ۱۳۹۴/۰۹/۰۷ 11:0 فرکانس ِ گاما

نماز صبحم که قضا شد فهمیدم بی روزی ام امروز. دستم را گذاشتم روی قلبم و از درد پیچ و تاب خوردم. قلبم شبیه قلب مادر پیری شده که هر پنجشنبه چشم انتظاری پسر بزرگش را به جان خریده و این درد کهنه را هفته به هفته با خودش خِرکِش می کند که مبادا پسر از یادش برود. کلافه ی بی روزی که باشی حال دانشگاه را نداری. حال آدم های احمقی که دور و برت را می گیرند و دهانشان تکان می خورد، بی آن که یک نوت از صدایشان توی گوش تو جا خوش کند. مثل همیشه برای آدمی که عاشق زنگ صدای آدم ها است باید گفت: صدایی تو جهانم نیست، فقط تصویر می بینم...

 از دیشب یک نخی از ترانه بدقواره ی چاوشی توی ذهنم تکان می خورد. سر نخ را گرفتم و رج به رج فکر کردم که زبان ترانه شبیه چیست؟ یادم افتاد توی یکی از همین آسانسورهای شهر یکی بغل گوشم برای آدمی که کنارش ایستاده بود می خواند: (قطار رد شد و رفت، مسافرا موندن.) اصلا نشنیده بودم این آهنگ را اما جنس همان ترانه ی دیشبی بود، باز رج به رج فکر کردم که دنیام زیر و رو شد. یک دفعه از اول تا آخر ترانه ی مذکور توی ذهنم نقش بست و یاد آدمی افتادم که خیلی این آهنگ را دوست داشت. (چشماتو باز کردی، دنیام زیر و رو شد / چشماتو بستی و باز تاریکی هام شروع شد...) حالا به قول همه ی اطرافیان، من هرچقدر هم محکم و مستقل باشم با این خاطره ها فرو می ریزم.

احوالات دیروز بماند برای دل بی صاحب خودم که از هشت صبح یک صفحه جزوه ی زبان را گذاشتم روی میز و بین غزل های سعدی گم شدم تا یک بعدازظهر. حال دلم دستم بود که فقط بین فعلات فاعلاتن می گشتم و با هر بیت بغض می خوردم و بغض می خوردم و بغض می خوردم. یادم باشد یک روز از سرگشتگی های دخترانه ام در وزن رمل مثمن مشکول برایت بنویسم که بدانی گاهی ریتم بعضی شعرهاست که دلت را می برد. (قصه ی فرم و محتوا که یادت هست؟ دلم تیپ و تاپ می کرد برای محتوای تو...)

انعکاس: مصرع بالا رو کامل می کنم:

به هوای زخمه ی تو همه ناله ی خموشم / تو به این گمان که شاید ز نوا فتاده باشم (اقبال)

 

شنبه ۱۳۹۴/۰۷/۲۵ 9:6 فرکانس ِ گاما

سلام به همه دوستان ِ جان که کماکان اینجا حضور داشتن و دنبال میکردن  !عیدتون مبارک باشه عزیزانم:)

یه مدت ِ زیادیه که من نیستم و خب مشکلات،خیلی زحمت میکشن و هرروز پاشون رو بیشتر بیخِِ ِ گلوی من فشار میدن؛ درحد قطع و وصل نَفَس حتی !

یادش بخیر یه زمانی بود(خیلی دور نه هاااا،همین سالهای آخر دوره دبیرستان رو میگم مثلا)همه توی هول و وَلا بودیم که بعد دبیرستان و کلا کنکور،چطور این دوستی رو حفظش کنیم که خب باتوجه به اسمی که قبلا انتخاب شده بود واس گروهمون،تصمیم به ایجاد یه وبلاگ با همون اسم کردیم و خب خیلی هم خوش بودیم با اون وب ..تقریبا اون دوستایی که نت داشتن میومدن ،ما هم مینوشتیم و نظر میگرفتیم..خلاصه روزگار خوبی بود..اون موقع زیاد بازار گوشی های لمسی و اندروید داغ نبود؛دست کم دُوروبَر ماها ..ینی بودن ااا ولی نه تا این حد فقط انگیری بــِرد ِ ش خیلی معروف بود! اما انصافا" دنیای قشنگی داشتیم با همین گوشی های دکمه ای مون !

اونموقع خیلی وبم رو دوست داشتم و اکثر مواقع دور از چشم مامانم و تُند تُند یا حتی گاها به بهانه ای میرفتم بیرون و از کافی نت پُست میذاشتم! و کلی نظر میگرفتم و حسابی خرکیف میشدم از دیدن کامنتها و تعداد بازدیدکنندگان آمارگیر وبم  !  :)هرروز تصمیم میگرفتم چه چیزایی بنویسم،بعد کنکور همش بیام اینجا توی نوشتهای خودم و بقیه ولو شم و دیگه مامانم نــَـگه پاشو برو درس یخون !!!
اما نفهمیدم بعدش چی شد که دیگه نشد! دیگه واس اومد اینجا لحظه شماری نمیکردم ،واس رفتن توی چتروم های یواشکی!! و بازی های دخترونه و وبلاگ خوندن ذوق نداشتم...همه چی خیلی زود عوض شد..روزگارمون پیشرفته تر و زندگی هامون سخت تر و ارزوهامون گم و گور تر شد...!!انگار یجوری "دُور"شدیم..حتی نه به دوریِ مسافت شهرها و دانشگاهامون هاااا؛نــــه !!!بنظرم مسافتِ دوستی ها و دلبستگی ها و صمیمیت هامون خیلی داشت دور میشد.....این چندنفری هم که خیلی با هم اوکی بودیم ،هم دیگه سال به سال زنگ نمیزنیم و حالی نمیپرسیم...فراموش ِ فراموش /.همون ""یادم تورا فراموش "" ِ خودمون !زندگی ها و رابطه ها خیلی آنلاین شد؛خیلی وایبری و لاین ای شد  !و شاید هم فراتر از اون ... :/

دلم واس همه چی تنگ شده...اعتراف میکنم توی کوچه بازار ِ شلوغ ِ این روزها دربه در دنبال اون روزها میگردم؛روزهایی که :باعجله،تندتند باهزار دلیل مامانم ُ قانع میکردم به رفتن به انجمن شعر ِ "فائزه" شون..وقت هایی که با زهرا بودم ،که در به در دنبال فیلم ومپایر بودیم و از اومدن اپیزودهای جدیدش قند تو دلمون آب میشد!وقتهاییی که با بچها میرفتیم کتابخونه و مسخره بازیا و بستنی خوردنها و الکی  درس خوندن و نخوندن ها (!!!) و خندیدن های بلند میزهای مدرسه و دبیرهایی که سَر ِ ذوق میآوردنمون و.............و سه نقطه هایی که حالا میلیاردها نقطه شدن اخرِ خط های ذهنم !بعضی وقتا فک میکنم،آدم های هردهه،حداقل بعد ِ گذشت ِ10سال و اومدن ِ دهه بعدی شون،نوستالوژی شدن ..!حداقل 10سال وقت داشتن با اون خاطرات؛آبنبات خروس نشان ُ خاله بازی ُ دفترهای کاهی ُکتابای مدرسه ُ کارتون های جذاب شون ُ بعدازظهرهای بلند ِ تابستون ُ برف ُبارون هاشون حال کنن و روزگار بگذرونن ولی ما نــــه !!خیلی زود کتاب های عزیزمون شُدن :بخوانیم و بنویسیم/خیلی زود هوامون الوده شد/خیلی زود تنها شدیم/خیلی زود قهر کردیم/خیلی زود پُر زرق و برق شدیم/خیلی زود اینترنتی شدیم ‍‍!!ینی حتی شادی ها و چیزایی که آرزوی من بود واس بعد دبیرستان و مدرسه و کنکور خیلی زووووووووووود ""نوستـــــــــآلوژی "" شد :/که حالا هربار یادشون میافتم تو دلم میگم؛ یـــــآد بــآآآآآآد آن روزگآآآران ،یــــــــــآد بــــــــــــــــــــــــــــــــــاد !!! حالا خیلی زود دلم واس دوستام تنگ میشه؛دوستایی که شاید دیگه اصلا یاد ِ من نمیوفتن و شاید حتی اصلا، شماره م هم از گوشی اندرویدی شون پاک شده باشه و جاشو به یه چتروم داده باشه!از کجا معلـــــــــوم .....!یادآوری اینا خیلی تلخ ِ و تلخ تر از اون یادآوری اون لحظه ها ؛اصلا عذابت میدن لعنتی هااااا...

آره !!و حالا امشب ،من،بعد از مدتها اومدم بلاگفا،اومدم توی میزکارم،اومدم واس چک کردن کامنتهام و همین که هنوز هستن دوستای نازنینی که قــَد ِ یه سَرسوزن هم بیادم هستن برام اوج ِلذت ِ ..واس همین واقعا ازت ممنونــــــــــــــــم * نــــــــــــــرجـــس * عزیزم که هنوزم دوستمی !!!   :* :* :*

اعتراف میکنم امشب،اومدم پای کامپیوتر و با کیبورد ِ دکمه ای (!)نوشتم و اولش انگشتم به نوشتن نمیرفت؛اُنقدر که به " لـَمس" عادت کرده و موقع ورود به میزکار دستم نمیچرخید؛اُنقدر که بی هوا "لایک" کرده!!درهرحال بازهم از همه دوستان ِ آشنا و نـــــــآاشنا و خواننده های روشن و گاها" خــــــــــــآموش تشکر میکنم که خونه ِ حقیرم و من رو فراموش نکردن؛مـــــــــــــمــــنون *رومـــــــینا* ی مهربونم :* :* :*

این چندروز ِ تعطیلات متاسفانه اصلا برای من خوب نبود و حالا که داره تموم میشع؛نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت..خوشحال از بابت گذشتن روزهایی که درد کشیدم و ناراحت از بابت جزوه های ننوشته ای که روی هم تلنبار شدن !!!و اتفاقایی که از خراب شدن تلویزیون جدیدمون گرفته تا گیر کردن ُ حبس شدن ِ من،توی دستشویی و شکسته شدن دَر   ُ چکه کردن سقف خونه و وا رفتن ایزوگام  ُ تصادف وحشتناک و داغون شدن خودمون و ماشین  ُ  نشتی لوله بخاری و پخش شدن ِ گاز توی خونه و گازگرفتگی من ُ....... :|

.

.

بازم از همگی تون ممنونم....موفق و موید باشیـــــــــــــــد !!

و

روزگا بر شما خووووووووووووووووش !  :) دوســـِتــُون دااااااااااااااااااااارم !

{برام دُعـــــــآ کنیــــــــــد لدفن ! }

 

چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۱/۱۲ 1:1 فرکانس ِ گاما

تسخیر ام کرده است

مث آب ک تمام ماهی های دنیا را..

و تنم دور از او..

بی حس.. بی رمق.. و بی جان

بیتابی میکند

برای داشتن اش......

پنجشنبه ۱۳۹۳/۱۱/۰۲ 0:43 فرکانس ِ گاما

تو که زنگ نمیزنی

من

مثل ِ زنجیــــر ِ جامانده زیر ِ باران

زنگ میزنم ..!

شنبه ۱۳۹۳/۱۰/۲۷ 19:27 فرکانس ِ گاما

تختی که امروز خالی شد ...

و قلبی که دیگر تکرار نمیشود...

و هوادارانی که دیگر نگرانت نمیشوند..

و صدایی که تا ابد جاودانه می ماند...

" خداحافـــــــظ مـــرتضی "

"" روحش شاد و یادش گرامی ""

جمعه ۱۳۹۳/۰۸/۲۳ 19:18 فرکانس ِ گاما